احساس از همان ابتدا کودکی بازیگوش بود .
نیاز به تربیت داشت
کم کم بزرگ شد .
بزرگ و بزرگ تر .
دیگر شب ها بی تابی خود را نگه می داشت و اشک میریخت ولی بقیه را خواب زده نمی کرد .
یاد گرفت که باید برای ابراز وجود و خواستگاری از دختری که نامش عاطفه بود اول از پدر و مادر خود اجازه بگیرد .
پدر و مادر احساس ؟
آری
پدر و مادری که احساس را در دامان چشمان فروافتاده ی خود پروراندند .
حال باید برای فرزند خود به خواستگاری عاطفه بروند
عاطفه را از مدت ها قبل تر می شناسند .
او را موقع دعا و مناجات های خود در دل می دیده اند .
او را در سنگرهای جهاد با نفس، بارها کنار خود دیده اند .
به هر دری زدند تا این بانو که نامش عاطفه است برای پسرشان که احساس است بماند
خوشبختی همراهشان است و همراهشان باشد
درباره این سایت